الهامات مردوک
الهامات (پیشگویی) مَردوک، کتیبهای آشوری است که به سالهای 713 الی 612 قبل از میلاد بازمیگردد و در کنار معبدی در شهر آشور یافت شده است. این کتیبه سفرهای مجمسه مردوک، خدای بابلی را از شهر زادگاه خود تا سرزمینهای مردم هیتی[1] ، آشور و عیلام را نقل کرده و بازگشت آن را به دست یک پادشاه بابلی قدرتمند پیشگویی میکند. اصل این متن به احتمال بسیار زیادی در دوران حکومت نِبوخَدنَصَر[2] اول (1104-1125 قبل از میلاد) به عنوان محتوای تبلیغاتی به نفع پادشاه نوشته شده است. نبوخدنصر اول عیلامیها را شکست داده و این مجمسه را به بابل بازگرداند و به نظر میرسد این کتیبه برای جشن گرفتن این پیروزی به صورت سفارشی به تحریر درآمده است.
نویسنده این کتیبه روایت را به گونهای ساخته که اتفاقات حال را از زبان گذشته نقل میکند تا به آن خاصیت “پیشگویانه” داده و در آن پادشاه نظم و آرامش را به همراه مجسمه این خدا به بابل بازمیگرداند. این قالب روایی در بین ادبیاتی که امروزه آن را به عنوان “ادبیات میانرودانی نارو” میشناسیم، رایج بود. در این گونه ادبیات وقایع و شخصیتهای تاریخی با هدف بیان نکتهای خاص، در فضایی شاعرانه توصیف میشدند. در متونی مانند طلسم عَکَد، نارام-سین (2224-2261 قبل از میلاد) که در تاریخ به عنوان پادشاهی درستکار و مومن شناخته میشود، برای به تصویر کشیدن رابطه صحیح بین یک حاکم و خدایان، به عنوان یک کافر معرفی میگردد. هدف اینجا این است که اگر پادشاه بزرگی مانند نارام-سین بتواند در ایمان خود به خدایان بلغزد و مجازات شود، یک فرد با جایگاه پایین اجتماعی چه سرنوشتی خواهد داشت. در الهامات مردوک، اتفاقات از زبان گذشتهای بسیار دور نقل میشوند تا نویسنده بتواند زمانی که یک پادشاه بابلی قدرتمند مردوک را به خانهاش بازگرداند را “پیشبینی” کند. بنابراین این متن درباره مسئولیت یک پادشاه نسبت به خدای خود نیز هست.
با خواندن متن، ویژگیهای اساطیری و الگوهای سیاسی قابل تشخیص است – برای مثال مجسمه مردوک نسبت به مردم هاتی و آشور ابراز خرسندی میکند، که هر دو از همپیمانان بابل بودند و از سرزمین عیلام که از دشمنان قدیمی بود، بیزاری میجوید – اما باید به این نکته نیز آگاه بود که این روایتها بر اساس وقایع تاریخی نیز هستند. پیروزمندان جنگ، مجسمه خدای نگهبان شهر مغلوب را از جا کنده و با خود میبردند، و برای شکستخوردگان از دست دادن خدایشان آسیبی جبرانناپذیر به حساب میآمد. این امر برای همه شهرها صادق بود اما به خصوص برای مردوک و شهر بابل به خاطر شهرت و آوازهشان سنگینتر بود.
مردوک، پادشاه خدایان
در اساطیر میانرودان، مردوک پسر “اِنکی” ( همان “اِئا”)، خدای خرد بود که پس از جنگ بزرگ بین خدایان قدیم و فرزندانشان به مقام پادشاهی خدایان رسید. بر اساس متن اِنوما اِلیش کیهان در ابتدا در حالت مایع و بینظمی کامل بود، تا این که به آب شیرین (که به نام آپسو شناخته میشود، سرچشمه مذکر) و آب شور (که به نام تیامات شناخته میشود، سرچشمه مونث) تقسیم شد. سپس آپسو و تیامات خدایان دیگری را به دنیا آوردند. این خدایان که نقش چندانی در دنیا نداشتند، خود را به کارهای کوچک مشغول کردند. با گذشت زمان، آپسو از رفتار فرزندانش آزرده شد و پس از مشورت با وزیرش تصمیم گرفت آنها را بکشد. تیامات با شنیدن این موضوع، انکی را از نقشه پدرش باخبر کرد، و او با پیشدستی پدرش را به خواب عمیقی فرستاد و سپس کشت. تیامات از این اتفاق بسیار ناخشنود شد و لشکری را برای نابودی فرزندانش جمع کرد. نیروهای تیامات به رهبری همسرش کوئینگو[3] در همه مبارزات پیروز بیرون آمدند. خدایان جوانتر عقبنشینی کردند تا این که مردوک پا پیش گذاشت و در شورای خدایان اعلام کرد که در صورتی که او را به عنوان پادشاهشان بپذیرند، لشکر آنها را به سوی پیروزی هدایت خواهد کرد. پس از این توافق، او کوئینگو را شکست داده و اعدام کرد، و تیامات را با یک تیر بزرگ دو نیم کرده و کشت.
با شکست نیروهای آشوب، مردوک دست به خلقت جهان، طبقهبندی آسمانها و شکلدهی گونه جدیدی از حیوانات به نام انسان زد. انسانها همکاران خدا در باز نگه داشتن نیروهای آشوب و حفظ نظم در هستی بودند. از این طریق همه انسانها فرزندان مردوک بودند که در راه برآوردن خواسته او کار میکردند. داستان مردوک چنان محبوب شد که او را در جایگاه خدای خدایان قرار دادند. محققان میگویند پرستش مردوک در افراطیترین شکل خود با یکتاپرستی قابل مقایسه بود، هر چند وجود دیگر خدایان انکار نمیشد. بنابراین مردوک برای مردم میانرودان و به خصوص مردم بابل اهمیت ویژهای داشت.
اهمیت مردوک در بابل
مردوک به عنوان خدای نگهبان شهر بابل در دوران حکومت حمورابی به محبوبیت رسید و این تقدیس تا زمان فتح بابل به دست کوروش بزرگ و حکومت پارسیان در سال 485 قبل از میلاد ادامه داشت. وقتی مجسمه این خدا در شهر حضور نداشت، برگزاری جشنهای سال جدید (به نام جشنهای آکیتو) معنایی نداشت، به گونهای که این فقدان معادل عدم حضور خود آن خدا در شهر در نظر گرفته میشد. گفته میشد مردوک مانند بقیه خدایان در معبدی در مرکز شهر اقامت دارد. زمانی که مجسمه یک خدا از این معبد خارج میگردید، چتر محافظت او نیز از شهر برداشته میشد. الهامات مردوک به ما از شرایطی که بعد از خروج یک خدا از شهر رخ میدهد، میگوید:
” اجساد مردم دروازهها را میبندد. برادر برادر را میخورد. دوست با گرز بر سر دوست میکوبد. شهروندان آزاده دستان خود را به گدایی به سوی فقرا دراز میکنند. غاصبان مملکت را ضعیف میکنند. شیرها جادهها را میگیرند. سگان دیوانه شده و مردم را گاز میگیرند. آن کس را که گاز بگیرند، زنده نخواهد ماند.”
غیاب الهه یا خدای نگهبان از شهرش در پرستش او بین مردم شهر خلل ایجاد میکرد. نبود خدایان همیشه جنبه استعاری نداشت و اغلب نتیجه دزدی و غارت دشمنان بود. مجسمههای خدایان اکثر اوقات برای ضعیف کردن شهر مغلوب توسط دشمن فاتح دزدیده میشد. عواقب این امر چنان سنگین بود که ثبت این واقعه در مدارک تاریخی واجب به نظر میرسید. وقتی مجسمه مردوک در شهر نبود، جشنهای سال نو که نقشی مهم در مذهب آن دوران داشت، نمیتوانست برگزار شود.
شهر بابل توسط سناخریب[4] در سال 689 قبل از میلاد فتح شد. پس از این که سناخریب خود را به عنوان پادشاه بابل معرفی کرد، مردوک و سنت دستگیری از این خدا را به سخره گرفت. زمانی که در سال 681 قبل از میلاد پسرانش دست به قتل او زدند، مردم این واقعه را انتقام مردوک به خاطر بیاحترامی به خودش و شهرش دانستند. اسرحدون[5] جانشین وی، با بازسازی شهر و ادای احترام به مردوک با ساخت معبدی بزرگتر تلاش زیادی کرد تا خود را از اعمال پدرش دور کند. این معبد بزرگ همان زیگورات بزرگ بابل (مدلی برای برج بابل در انجیل مسیحیان) بود، که بر طبق گفتههای هرودوت تاریخدان یونانی، مردم معتقد بودند این خدا از آسمان به زمین آمده و با باکرگانی که در طبقههای فوقانی آن زندگی میکردند، هم بستر میشد.
اگر چه برخلاف ادعای هرودوت، مردوک نه در آسمانها که در معبد خود و در میان مردم شهر خود میزیست. در جشنهای سال نو مجسمه او در میان خیابانهای شهر گردانده شده و او را به خانهای کوچک در خارج از شهر میبردند تا از منظرههای جدید و هوای تازه لذت ببرد. مردوک یک خدای دورافتاده که در بُعدی دیگر زندگی میکند نبود؛ بلکه او همیشه و فوراً در دسترس پرستندگان خود بود. بنابراین زمانی که دوست و نگهبان مردم بابل از آنها گرفته میشد، به شکل خاصی رنج میبردند.
سفرهای مردوک
کتیبه الهامات مردوک جدول زمانی درستی به ما نمیدهد، اما ما اکنون از منابع دیگر زمان وقوع تهاجمات و این که کی مجسمه این خدا جابجا شده، را میدانیم. علاوه بر این، این کتیبه از سرنوشت مجسمه پس از بازگشت از عیلام چیزی نمیگوید. سفر مجسمه مردوک به صورت تقریبی مطابق آنچه در ذیل آمده ذکر میشود:
1595 ق.م – مورسیلی اول، پادشاه هیتیها پس از غارت بابل مجسمه را به سرزمین خود میبرد
1344 ق.م – سوپیلیلومای اول، یکی دیگر از پادشاهان هیتی احتمالاً مجسمه را به عنوان نشانی از حسن نیت در تجارت به بابل بازمیگرداند.
1225 ق.م – توکولتی نینورتای اول، پادشاه آشوری بابل را غارت کرده و مجسمه را به آشور میبرد.
اگر چه احتمال میرود شهر آشور بعد از مرگ توکولتی نینورتا در سال 1208 ق.م غارت شد، این فرضیه فوق ممکن به نظر نمیرسد. ذکر بعدی حضور مجسمه در منابع آن را در اختیار شوتروک ناخونته، پادشاه عیلامی قرار میدهد که به احتمال زیاد آن را از شهر سیپار دزدیده است. انتقال آن به سیپار نیز در زمان نامعلومی رخ داده است.
1150 ق.م – شوتروک ناخونته، پادشاه عیلامی این مجسمه را در غارت شهر سیپار به دست آورد. در کتیبههایی که شوتروک ناخونته را توصیف مینمایند، درباره نابودی شهر سیپار (شهری نزدیک به بابل) و بردن اقلام فرهنگی و مذهبی زیادی از این شهر – از جمله سنگ یادبود نارام-سین بزرگ- رجزخوانی میکند. بنابراین احتمال دارد مجسمه نیز در بین این اقلام بوده باشد.
1104-1125 ق.م – دوران حکومت نبوخدنصر اول که عیلامیها را شکست داده و مجسمه را به بابل بازمیگرداند.
689-705 ق.ک – مجسمه در دوران حکومت سناخریب آشوری در بابل باقی میماند تا زمانی که این پادشاه به شهر حمله کرده و مجسمه را به احتمال زیاد به شهر نینوه میبرد.
669-681 ق.م – اسرحدون پسر سناخریب، بابل را بازسازی کرده و مجسمه را به این شهر بازمیگرداند، سپس برای احترام به مردوک برای او معبد جدیدی میسازد.
627-668 ق.م – دوران حکومت پسر اسرحدون، یعنی آشوربانیپال که مجسمه در بابل باقی میماند.
562-634 ق.م – دوران حکومت نبوخدنصر دوم که در آن عرض خیابانها را پهنتر کردند تا مجسمه مردوک در روزهای جشن و به خصوص سال نو به راحتی بین مردم بگردد. این مجسمه از خیابانهای شهر به سمت دروازه ایشتار رفته و از آنجا به مکان مخصوصی برده میشد.
539 ق.م – بابل به دست کوروش بزرگ پارسی فتح میشود. کوروش احترام زیادی برای این شهر و خدایش قائل بود. کتیبهای در مقبره او این حمله را توجیه کرده و میگوید که چگونه مردوک طرف او را در این جنگ گرفت و به همین خاطر باید او را تحسین کرد. فتح بابل به این گونه توجیه میشود که پادشاه آن، تکریم مردوک را فراموش کرده بود و دیگر لیاقت حکومت نداشت.
485 ق.م – شهر بابل علیه سلطه پارسیان قیام کرده و خشایارشاه اول شهر را برای انتقامجویی نابود کرده و مجسمه طلایی مردوک را ذوب میکند.
اعتبار منابع
همانگونه که گفته شد الهامات مردوک داستانی تخیلی و تاریخی است برای بزرگداشت پیروزی نبوخدنصر اول بر عیلامیها. منابعی که سرنوشت مجسمه را تا بازگشت به بابل دنبال میکنند، ماهیت تاریخی دارند، اما دو نویسنده اصلی آن یعنی هرودوت و دیودور سیسیلی، بارها به خاطر روایتهای نادقیق و قصهسازی در مکتوبات خود مورد انتقاد قرار گرفتهاند. نوشتههای هرودوت درباره بابل در زمان خودش هم مورد شک بود، و دیودور کسی است که در مورد باغهای معلق بابل به تفصیل مینویسد، باغهایی که محققان معتقدند حتی اگر وجود داشته محل آن شهر نینوه بوده است. هر دو این نویسنده به شدت دیدگاههای ضد پارسی داشته و این داستان که یک پادشاه پارسی برای مجازات مردم یک شهر مجسمه خدایشان را نابود کند، دنباله همین دیدگاه بود تا پارسیان را مردمی خشن و بیرحم به تصویر بکشد.
پس سرنوشت نهایی مجسمه مردوک بر اساس آن چه تاریخدانان یونانی میگویند مورد شک است، اما این حقیقت نیز وجود دارد که پس از حمله خشایارشا به بابل دیگر از این مجسمه ذکری در منابع نیامده و هیچ نویسنده دیگری با نوشتههای هرودوت مخالفت نمیکند.
بابل در سال 331 ق.م توسط اسکندر بزرگ فتح شد و ذکری از این مجسمه در روایت این فتح یا روایات بعدی به میان نمیآید. پس به نظر میرسد هرودوت و دیودور نتیجهگیری درستی در این مورد کرده باشند، مگر این که منبع جدیدی به دست آید که خلاف آن را ثابت کند.
الهامات مردوک نه یک سند تاریخی، بلکه شاهدی است بر ارزشی که مردم یک شهر برای خدای نگهبانشان قائل بودند. مردوک فقط یک موجود نامرئی و آسمانی نبود که مردم در زمان نیاز به درگاه او دعا کنند یا برای شکرگزاری از او تشکر کنند. بلکه او دوستی نزدیک و همسایهای بود که چند خانه آن طرفتر زندگی میکرد. همانگونه که از دست دادن دوستان نزدیک امروزه برای ما مشکل است، بابلیها هم در غم از دست دادن مجسمه خدای خود سوگوار میشدند.
[1] Hittite
[2] Nebuchadnezzar
[3] Quingu
[4] Sennacherib
[5] Esarhaddon
Comments
This post currently has no comments.