گرگ در افسانهها و اساطیر سراسر دنیا
اودین ، خدای یک چشم ، بر تخت خود در والهالا نشسته و با دست به گرگهای خود گِری[1] و فرِکی[2] غذا می دهد. سپرها و زرهها تالار جنگجویان را پر کرده است. گرگهای دیگری نیز در تالار پرسه میزنند. تنها دلاورترین رزمندگان به این جشن دعوت شدهاند. اودین از همه آنها استقبال میکند. زیرا اینگونه است که ارتش بزرگ خود را برای رگناروک آماده میسازد – برای پایان دنیا.
فِنریر[3] پسر لوکی، گرگ بزرگ ، به درخت ایگدارازیل Yggdrasil بسته شده است. خدایان ایسیر[4] او را با فریب به زنجیر کشیدهاند تا دنیا و آسمانها را نبلعد. فنریر خود حیلهگر بود و به نیرنگ خدایان مشکوک شد. بنابراین خدای تیر[5] به عنوان حسن نیت دست راست خود را داخل دهان گرگ قرار داد. گفته میشود که خدایان هنگامی که گرگ در زنجیر گرفتار شد، خندیدند- البته همه به جز تیر: او دیگر یک دست نداشت. به همین دلیل است که گاهی مفصل مچ دست را “مفصل گرگ[6]” مینامند.
دو گرگ دیگر در آسمان مسابقه می دهند و ارابه های خورشید و ماه را تعقیب می کنند. نام آنها Skoll و Hati Hróðvitnisson است. یک روز خورشید اسیر آنها شده و به طور کامل بلعیده میشود. ماه نیز خورده خواهد شد. جهان به تاریکی فرو خواهد رفت و یخ همه چیز را در بر خواهد گرفت. فنریر بندهای خود را پاره کرده، مار در بر گیرنده دنیا از اعماق دریا برخاسته و خدایان ایسیر و انسانها نابود میشوند…همه به جز تعدادی اندک. این رگناروک[7] است. گرگها باعث نابودی تمام هستی میشوند.
مردمان قبیله اینویت[8] میگویند اولین مرد با یک گرگ ماده ازدواج کرد. فرزندان آنها به صورت دوتایی متولد شدند – یک زن و یک مرد – که هر کدام به زبانی متفاوت صحبت میکردند. بچهها لانهشان را ترک کرده و تا دوردستها رفته و سرانجام سرتاسر کره خاکی را از فرزندان خود پر نمودند. مغولها نیز داستان مشابهی دارند. نیاکان آنها یک گرگ خاکستری-آبی و یک گوزن ماده بودند. چنگیز خان نیز مستقیماً از تبار این دو زاده شد.
ترکهای کوچنشین نیز در مورد پدر بزرگ خود به ما گفتهاند. او نیز با یک گرگ ماده ازدواج کرد. هنگامی که مهاجمان قبیله او را قتل عام کردند ، وی تنها بازمانده بود. فرمانده لشکر دشمن پاهای او را قطع کرده و او را به درون یک دریاچه انداخت. گرگی تنها او را بیرون کشید و به او غذا داد و سلامتی را به او بازگرداند، و سرانجام همسرش شد. آنها ده پسر داشتند و این پسران هرکدام زنانی از قبایل بیگانه را به عقد خود در آوردند. این مردمان اولین نسل ترکها بودند. فرزندان آنها در طول نسلها قبل از ورود به میدان جنگ زوزه میکشیدند ، و از نیاکان گرگینه خود میخواستند تا به آنها در پیروزی کمک کنند.
داستان ازدواج بین انسانها و گرگ ها در بین ساکنان اولیه قاره آمریکا و قبایل بومی این مناطق نیز رواج داشت. چنین داستانهایی شباهتهای زیادی به یکدیگر دارند. یکی از خویشاوندان یا اهالی قبیله به مرد یا زنی خیانت کرده و او را در چند قدمی مرگ رها میکند. اینجاست که گرگها آن فرد رانده شده را نجات داده و پس از مدتی یکی از آنها با این فرد ازدواج میکند. سرانجام ، انسان نجات یافته به دهکده یا قبیله خود باز خواهد گشت. در زمان بازگشت او تقریباً همیشه قدرتهای خارقالعادهای به دست آورده که هدیه گرگها به او است – این قدرتها به او کمک می کند جایگاه از دست رفته خود را باز پس گرفته و در صورت نیاز از دشمنانش انتقام بگیرد.
تربیت کودکان توسط گرگها یکی از موتیفهای محبوب در داستانها در سراسر جهان است. این موضوع محدود به فرهنگهای بومی و کوچ نشین هم نیست. مشهورترین رومولوس[9] و رموس[10] ، بنیانگذاران ست. این داستان در طول اعصار دستخوش تغییراتی شده است ، اما شناختهشدهترین نسخه آن ادعا میکند مادر آنها یک باکره و پدر آنها خدای جنگ رومی، مارس بوده است. طبق روال داستانهای یونانی-رومی ، عموی بزرگ آنها – یعنی پادشاه – برای جلوگیری از محقق شدن پیشگویی مرگ خود به دست آن دو، آنها را درون رودخانه تیبر[11] رها کرد. تیبرینوس[12] ، خدای آن رودخانه ، جان آن دو برادر را نجات داد. پس از آن یک گرگ به آنها شیر داد، تا زمانیکه چوپانی آنها را به فرزندی پذیرفت. سرانجام، رومولوس و رموس به پدربزرگشان کمک کردند تا پرتاب خود را پس گرفته و عموی بزرگشان را بکشد.
از دوران باستان تا دوران نسبتاً مدرن، داستانهای زیادی درباره کودکانی وجود دارد که به دست گرگها بزرگ شده اند. داستان “دختر گرگینه رودخانه شیطانی” در ایالت تگزاس آمریکا از نمونههای مدرن این گونه داستانهاست. گفته میشود که زمان حیات او حدود سال 1835 بوده است. طبق باور مردم محلی ابتدا تصور میشد این کودک یتیم از دنیا رفته باشد، اما در واقع توسط گرگها به فرزندخواندگی گرفته شد. این دختر در کنار گله گرگها میدوید و به همراه آنها دامهای مردم را شکار مینمود. حتی زمانی که دامداران این دختر را دستگیر کردند، گرگها به نجات او آمدند. آخرین باری که او دیده شد – در طبیعت وحش – دو توله گرگ جوان پشت سر او را دنبال میکردند.
آمیزش بین انسان ها و گرگها میتواند این نکته را توضیح دهد که چرا چشمان گرگها شبیه انسانها است. مردم بلا کولا[13] در شمال غربی اقیانوس آرام می گویند که فردی یکبار سعی کرد تا همه حیوانات را به انسان تبدیل کند، اما فقط موفق به تغییر شکل چشم گرگ شد. مونتاگ سامرز[14] در کتاب The Werewolf in Lore and Legend میگوید که در اروپای شمالی یک روش مناسب برای تشخیص یک گرگینه از طریق چشم فرد است، زیرا گفته می شود چشم ما آینه روح ماست، بنابراین بدون تغییر میماند. به ویژه چشم زرد رنگ، میتواند نشانهای از قدرت های ماورا طبیعی باشد.
در آمریکای شمالی، قبایل بومی تقریباً همیشه گرگها را از بستگان خود میدانند. مردمانی که زمانی بیش از کشاورزی به شکار وابسته بودند، و همینطور قبایل جنگجو بیشتر از همه گرگها را تحسین می کنند. گفته میشود دلیل این تحسین، این است که گرگ به تنهایی موجودی قدرتمند بوده، که میتواند همزمان خود را وقف نیازهای گله – یا قبیله – کند.
مردم قبلیه پانی[15] ستاره شعرای یمانی در صورت فلکی کلب اکبر را ستاره گرگ نامیدهاند، که طبق ستارهشناسی چینی نماد گرگ آسمانی است. تعالیم پانی میگوید که گرگ اولین حیوانی بود که کشته شد، و این امر موجب ورود پدیده مرگ به این جهان و ساکنانش شد. شاید به همین دلیل باشد که زوزه گرگ در اعتقادات مردم بومی آمریکا غالباً پیامی از دنیای ارواح تلقی میشود. در یکی از داستانهای بومیان جزیره ونکوور آمده که گرگها تجسم فیزیکی جدید ارواح مردگان هستند. در خصوص ارتباط گرگها با دنیای مردگان، در مراسم قربانی، آزتکها از یک استخوان تیز شده گرگ برای سوراخ کردن سینه فرد استفاده میکردند.
بومیان آمریکای شمالی و ساکنان اولیه این قاره بر این باورند که اورکا – یا نهنگ قاتل – و گرگ در واقع یک موجود هستند. زمانی که گله گرگها به درون آب شیرجه میزنند، تبدیل به دستهای نهنگ شده و در زیر آب از روشهای مشابهی برای شکار استفاده میکنند. پس از مدتی به ساحل بازمیگردند و شکار خود را در کنار ساحل و درون جنگلها ادامه میدهند.
این احتمال وجود دارد که در آمریکای شمالی گرگ هرگز به عنوان غذا شکار نمیشده است. بعد از کشتن تنها پوست و دیگر قسمتهای بدن این حیوان که در ساخت دارو استفاده میشد، مورد استفاده قرار میگرفت. در رسومات قبیله چهیِن[16] و دیگر قبایل بومی، قبل از شکار گرگ مراسمی برای پاکسازی برگزار میشد. مردم چروکی نیز معتقد به ادای احترام در شکار گرگ بودند، چرا که این کار میتواند موجبات انتقامجویی بقیه گرگها و بیبرکت شدن شکار شود. سلاحی که گرگ با آن شکار میشد، دفعات بعد مورد استفاده قرار نمیگرفت. این سطح از احترام اگر در همه جای دنیا رواج داشت، میتوانست به بقای گرگها کمک زیادی بکند.
گرگ ژاپنی بیش از صد سال است که منقرض شده، با این حال هنوز گاهی گزارشاتی از مشاهده آن به گوش میرسد. در باور مردم ژاپن گرگ میتواند پشت یک ساقه علف پنهان شده، به شکل یک گنجشک درآید یا کاملاً ناپدید شود.
به عنوان نگهبان کوهستانها، گرگ ژاپنی، تجسم حیات وحش و وسیلهای جهت برقراری ارتباط با آن است. در ناحیه یامانشی[17] زمانی که گرگها میزاییدند، مردم برای آنها غذا میگذاشتند. همچنین در داستانی مربوط به ناحیه واکایاما[18] آمده زمانی مردم گرگی را از مرگ نجات دادند، روز بعد همان گرگ، گوزنی را شکار کرده و به نشانه قدردانی به این مردم داد.
جثه گرگ ژاپنی نسبت به بقیه گرگها کوچک بوده، با این حال موجودی نترس است؛ به خصوص در شب. گرگها گاهی مسافران را تا رسیدن به مقصد دنبال میکنند، و اگر آن شخص درستکار باشد از او محافظت کرده و در غیر این صورت او را میخورد.
باور بر این است که موی ابروی گرگ خواص جادویی دارد. گرگها اگر بخواهند داوطلبانه آن را به انسانها میدهند، و گرفتن آن به زور ممکن نیست. در بعضی داستانها آمده اگر این مو را بالای چشم خود بگیرید، میتوانید هیئت واقعی بقیه انسانها را ببینید. افراد شرور ممکن است به شکل حیوانات ظاهر شوند. در داستانهای دیگر، همراه داشتن این مو میتواند برای دارنده بخت و اقبال خوب به همراه داشته باشد. در مورد موی گرگ در یک کتاب حیوانشناسی فرانسوی آمده که دستهای از موی دم گرگ میتواند برای تقویت قوای جنسی استفاده شود.
در اساطیر هند، کریشنا یکی از سه خدای اصلی، موهای خود را تبدیل به صدها گرگ نمود. او میخواست گروهی از گلهداران را متقاعد کند، تا از یک جنگل به جنگل دیگری بروند. این گرگها برهها رو خوردند، فرزندان دامداران را دزدیدند و به انسانها حمله کردند. این امر باعث شد تا آنها نقل مکان کنند.
گرگ به عنوان یک نماد برای مردم هند، اهمیت زیادی داشتند؛ به خصوص برای فرقه تاگی[19] که از پرستندگان الهه کالی[20] بودند. تاگها گروهی از قاتلان حرفهای بودند که قربانیان خود را بدون خونریزی و با خفه کردن میکشتند. هر شخصی که کشته میشد یک قربانی به درگاه این الهه بود. در حین اجرای ماموریتها اگر گرگی از سمت چپ جاده وارد میشد، نشانهای برای لغو حمله بود. اگر گرگ از سمت راست عبور میکرد، به این معنا بود که الهه میخواست که ماموریت ادامه یابد. اگر گرگی در طول روز زوزه میکشید تاگها آن منطقه را ترک میکردند. زوزه گرگ از نیمه شب تا سحر نیز بدشگون بود. زوزه در زمان عصر معنایی نداشت. این نشانهها دستورات مستقیمی بودند از طرف کالی، و هیچکدام به اندازه رفتار گرگها اهمیت نداشت.
گرگ همچنین با روتو[21] فرشته مرگ در فرهنگ سامی (فنلاند امروزی) ارتباط نزدیکی دارد. مبلغان مسیحی ذکر کردهاند که این مردم به گرگ لقب “سگ شکاری روتو” یا “سگهای فرشته مرگ” را دادهاند.
در سوئد گرگها در خدمت جادوگران جنگلی یا “وارگامور[22]” ها هستند. گفته میشود این حیوانات تحت حمایت و کنترل جادوگران هستند. برخی معتقدند این زنان گاهی مردان را فریب میدهند تا آنها را طعمه گرگهای خود کنند.
در اساطیر یونان آمده زئوس، پادشاه شهر آکادیا را پس از این که از گوشت انسان خورد، تبدیل به گرگ کرد. بعضی معتقدند او اولین گرگینه تاریخ بود. در داستانی دیگر لتو مادر آپولو و آرتمیس در زمان بارداری، برای فرار از خشم هرا خود را به شکل گرگ ماده در بین یک گله گرگ پنهان کرد. پس از این فرار موفق آپولو به دنیا آمد، که به همین خاطر این خدا را به گرگها ارتباط میدهند. معابد آپولو غالباً این حیوان را مقدس میدانستند.
داستانها در مورد گرگینهها تا حتی دوران مدرن هم در سراسر اروپا رواج داشت. هرودوت تاریخدان یونانی مینویسد نئوریون[23]ها (روسیه امروزی) چند روز در سال تبدیل به گرگ میشوند. و حتی در جادوی روسی طلسمی وجود دارد که میتواند انسان را به گرگ تبدیل میکند. در فرهنگ مردم بوسنی، این اتفاق زمانی رخ میدهد که یک گرگ خون فرد را بلیسد. در مناطق دیگر گفته شده که نوشیدن آب از ردپای به جا مانده از گرگها شما را تبدیل به گرگ میکند. در لهستان، اگر تکهای از پوست یک انسان را بر روی در ورودی خانهای که در آن عروسی برگزار میشود، قرار دهند، همه کسانی که از آن در عبور کنند تبدیل به گرگ خواهند شد.
در نقاط مختلف اروپا گرگها با مرگ و دنیای ارواح ارتباط پیدا کردهاند. یک مثل آلمانی میگوید: “گرگها ساعت یازده میآیند، و در ساعت دوازده قبرهای مردگان باز میشود”. در داستانهای اسلاوی، گرگ رایجترین شکل یک موجود خونآشام بود. در یک باور قدیمی مردم سرب گفته شده که خونآشامها میبایست به شکل گرگ تغییر شکل دهند. در جای دیگری گفته شده که یک خونآشام نمیتواند به گرگها آسیب بزند اما گاز گرگ میتواند آنها را نابود کند. در یونان اعتقاد بر این بود که گرگینهها در نهایت خونآشام میشوند. روح یک انسان زنده میتواند و بدن یک گرگ را تسخیر کند. اما بعد از مرگ تبدیل به مرده متحرک میشود. در باور دیگر اسلاوی مربوط به مرگ، شخصی که همزمان با گرگی متولد شد، با مرگ آن گرگ نیز خواهد مرد.
در نهایت محاکمه گرگینهها و گرگ دوستان را آغاز کرد. در سال 1423 یک زن سوئیسی به جرم همراهی با گرگها و سوار شدن بر پشت آنها به طور شبانه – مانند غول مادهای به نام هیروکین[24] در اساطیر نورس – به مرگ محکوم شد. در سال 1487 در کتابی به قلم کشیشان مسیحی گرگینهها به عنوان خادمان معرفی شدند. این امر علاوه بر زدن مهر تایید بر افسانههای محلی دشمنی جدید برای کلیسا فراهم کرد. در یک سخنرانی مذهبی در سال 1508 هفت دلیل برای این که چرا گرگها مردان و کودکان را میخورند، مطرح شد. این دلایل شامل گرسنگی، وحشی بودن، سن بالا (شکار انسانها راحتتر بود)، تجربه (علاقه به طعم گوشت انسان)، دیوانگی، شیطان و عذاب الهی بود.
البته اوضاع همیشه این گونه نبوده است. کتاب تاریخ سنت ادموند میگوید زمانی که دانمارکیهای متجاوز سر یکی از پادشاهان انگلیس را از بدن جدا کردند، یک گرگ به تنهایی به مدت یک سال از سر او نگهبانی کرد – تا زمانی که پادشاه به شکل مناسبی دفن شد. قهرمانان سلتی مانند تالیسین[25] و گودیون[26] میتوانستند به شکل گرگ درآیند. در اسکاندیناوی، شمال آلمان و هلند مواجهه با گرگ (یا یک خرس) در سفر خوش یمن بود – اما دیدن خرگوش بدیمن بود. حتی در بعضی داستانها قدیسها همراه خود گرگهایی داشتند، که آنها را تغذیه میکردند و به جای آنها سخنرانی مینمودند.
با این وجود گرگها دشمن چوپانان بودند، و این مسئله در داستانهای ایساپ[27] و داستانهای کودکانه دیگر به وضوح دیده میشود. دانته میگوید گرگها فریبنده، منافق، جادوگر، دزد و دروغگو هستند. در داستانها گرگها معمولاً حریص و ابله توصیف می شوند. این کلیشه حتی تا سرزمینهای شرقی و چین نیز اشاعه پیدا کرد.
در قرن سیزدهم میلادی داستان گلرت[28] در کشور ولز نشان میدهد که نظر جوامع مسیحی در مورد گرگ چه بود. روزی شاهزادهای به شکار رفته و سگ وفادارش گلرت را به نگهبانی از نوزادش گذاشت. ظهر آن روز زمانی که شاهزاده بازگشت، نوزاد سرجایش نبود و پوزه سگ خونین بود. شاهزاده از روی خشم سگ را کشت، اما زمانی که گهواره را برگرداند، نوزاد را آنجا دید. گرگی به دنبال شکار وارد قصر شده بود و زمانی که میخواست به کودک حمله کند توسط سگ کشته شده بود. شاهزاده با قلبی شکسته سگ وفادارش گلرت را دفن کرد، و از آن روز خنده به لبش نیامد.
در نهایت گرگها به چنان شرارتی رسیدند که شایعه شد در زمان کریسمس، مسیحیان را شکار میکنند. نطقهای مذهبی میگفتند گرگها به خصوص در زمان کریسمس وحشی میشوند. بعضی گرگینهها فقط در زمان کریسمس و انقلاب تابستانی میتوانستند تبدیل به یک گرگ کامل شوند. در ایتالیا، طی شبهای کریسمس گرگینهها در جادههای خلوت بیرون شهر پدیدار میشوند. در لاتویا هزاران گرگ شب کریسمس دور هم جمع شده و به بقیه حیوانات و انسانها حمله میکردند، فاجعه به آورده و بشکههای آبجو را خالی میکردند. گرگینهها در لیوونیا دور هم جمع میشدند تا به مدت دوازده روز تغییر شکل دهند.
باور بر این است که شیطان در این روزهای مقدس سختتر کار میکند. شاید به همین خاطر است که میگویند کسانی که در شب یا روز کریسمس به دنیا بیایند، سرنوشتشان تبدیل شدن به گرگینه است. این موضوع همچنین میتواند با انقلاب زمستانی و روزهای تاریکتر در دوران باستان ارتباط داشته باشد. قبیله سیو[29] به قرص ماه در دسامبر لقب “ماه در زمانی که گرگها با هم میدوند” دادهاند. در یکی از نغمههای قبلیه چروکی از گرگها در برابر یخ زدگی طلب کمک میشود، که ارتباط گرگها با زمستان را نشان میدهد.
جدا از ادیان غربی، جالب است که طبق سنت قبیله ناواهو گرگها میتوانند جادوگران پلیدی باشند. زمانی بلایای زیادی بود که به گردن جادوگرانی که در زبان آنها گرگ نام داشتند، انداخته میشد. گفته میشود صفرای گرگ، طلسم محافظ خوبی در برابر چنین جادوگرانی است.
در قرون 19 و 20 در آمریکا و کانادا برای کشتن گرگهای به خصوصی جایزههای هنگفتی در نظر گرفته میشد. اینها گرگهای یاغی بودند. بسیاری از آنها داستان زندگی پیچیدهای داشتند و نامهای شرورانهای میگرفتند نظیر گرگینه دریاچه نات، رگز حفار، لوبو، پادشاه کورومپا، ملکه گرگها یا روح گرگ لیتل راکیز. گفته میشود بسیاری از آنها در مناطق حفاظت شده اقوام بومی به دنیا آمدند. همه آنها تک به تک شکار و کشته شدند. نیروهای نظامی با استفاده از ابزار جنگی گاهی به جنگلهایی که محل زندگی گله گرگهای دردسرساز بود حمله میکردند. پیروزی در این جنگها جشن گرفته میشد و به قهرمانان مدال داده میشد. شکارچیان گرگ در آمریکای شمالی تبدیل به ستاره میشدند، سربازانی که از مردان و زنان هم قطار خود در برابر شرورترین موجود عالم دفاع میکردند.
برخلاف این باورها، در خاورمیانه گرگها به عنوان ارواحی مهربان و نگهبان انسانها دیده میشدند. برای مثال زمانی که رومیها شمال آفریقا را فتح کردند، گرگی شمشیر فرمانده لشکر آنها را در وقت خواب دزدید. همچنین گفته میشود گرگها ارواح و اجنه شرور را شکار کرده و میکشند. بعضی از جنها ظاهری شبیه به گرگ دارند- اما ارتباطی با این حیوان ندارند، چرا که گرگ بزرگترین دشمن آنها است. گرگها ارواح خیرخواهی هستند که در برابر اجنه قرار میگیرند. شاید به همین خاطر است که در افسانهها آمده که در پایان دنیا گرگها آخرین موجوداتی هستند که میمیرند.
داستانهای زیادی در مورد ارواح وحشی در سراسر اروپای شمالی نقل میشود. در بسیاری از آنها سگها همراه گروه شکارچیان هستند. در بعضی از آنها نیز از گرگها اسم برده شده است. در داستانهایی که نام اودین آمده او را با ظاهری شاهانه و اشرافی و همراه با دو گرگ شکاری توصیف میکنند. میتوان گفت این خدای نورس برای متاثر کردن بینندگان لباس پوشیده و همراهان او همان گری و فرکی، گرگهای وفادارش هستند. شاید آنها نیز مانند والکیریها به دنبال جنگجویان شجاعی برای آوردن به والهالا هستند.
در رگناروک گرگها خورشید و ماه را میبلعند و ستارگان ناپدید میشوند. فنریر بندهای خود را میگسلد و اژدها سر از دریا بیرون میآورد. زمین از آب پوشیده شده و نوای جنگ در آسمان میپیچد. خدایان و قهرمانان یکی از پس از دیگری کشته شده و خون آنها دشتها را سیراب میکند. حتی اودین قدر قدرت نیز در میدان جنگ فرو میافتد.
[1] Geri
[2] Freki
[3] Fenrir
[4] Aesir
[5] Tyr
[6] Wolf’s Joint
[7] Ragnarok
[8] Inuit
[9] Romulus
[10] Remus
[11] Tiber
[12] Tiberinus
[13] Bella Coola
[14] Montague Summers
[15] Pawnee
[16] Cheyenne
[17] Yamansi
[18] Wakayama
[19] Thugee
[20] Kali
[21] Rutu
[22] Vargamor
[23] Neuriun
[24] Hyrrokin
[25] Taliesin
[26] Gwydion
[27] Aesop
[28] Gelert
[29] Sioux
Comments
This post currently has no comments.